پادشاه

پادشاه

خداوند مهربان انسان را پادشاه مخلوقات آفرید.
پادشاه

پادشاه

خداوند مهربان انسان را پادشاه مخلوقات آفرید.

رویایی دارم....

"رویایی دارم": متن کامل سخنرانی خواندنی و مشهور مارتین لوترکینگ به مناسبت سالگرد ترور او

شفقنا – مارتین لوتر کینگ جونیور (به انگلیسی: Martin Luther King, Jr.)‏ (۱۵ ژانویه ۱۹۲۹ - ۴ آوریل ۱۹۶۸) رهبر سیاهپوست جنبش حقوق مدنی ایالات متحده آمریکا بوده است. زندگی

وی در یک خانوادهٔ متوسط در آتلانتا جورجیا به دنیا آمد. پدر و پدربزرگ وی از رهبران فرقهٔ باپتیست (تعمیدگرا) بودند و همین تمایلات مذهبی موجب ادامه تحصیل وی در رشتهٔ علوم دینی شد.
مبارزه با تبعیض نژادی

درپی بازداشت رزا پارکس، زن سیاهپوستی که با بلند نشدن از روی صندلی یک اتوبوس عمومی برای یک سفیدپوست زندانی شد، کینگ جوان رهبری جنبش تحریم سیاهپوستان را برعهده گرفت و به‏‏‌عنوان یک فعال مبارزه با تبعیض نژادی در سرتاسر ایالات متحده آمریکا شهرت یافت. در سال ۱۹۵۷ به‌همراه ۶۰ رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بعدها به کنفرانس رهبران مسیحی جنوب شناخته شد. وی در مبارزه علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح، آبراهام لینکلن و مهاتما گاندی پیروی می‌کرد.
مرد سال و جایزهٔ صلح نوبل

مارتین لوتر کینگ در سال ۱۹۶۳ به‏‏‌عنوان مرد سال ازسوی مجله تایم برگزیده شد و در سال ۱۹۶۴ به‌عنوان جوان‌ترین فرد جایزه صلح نوبل را دریافت کرد. اوج فعالیت‌های مبارزاتی مارتین لوتر کینگ در دههٔ ۱۹۶۰ و برای تصویب قانون حقوق مدنی بود. وی در سال ۱۹۶۳ در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاهان که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن دی‌سی برگزار شد، معروفترین سخنرانی خود را به‌نام «رویایی دارم» انجام داد که از مهم‌ترین سخنرانی‌ها در تاریخ آمریکا به‌شمار می‌آید. دکتر لوتر کینگ در این سخنرانی، که در آن عبارت «رویایی دارم» تکرار می‌شد، درباره آرزوی خود سخن گفت و ابراز امیدواری کرد که زمانی آمریکا طبق مرام و آرمان خویش زندگی کند و تحقق مساوات و برابری ذاتی انسان‌ها را به چشم ببیند.
ترور

مارتین لوتر کینگ در ۴ آوریل ۱۹۶۸ در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد.

هنگام ترور با آنکه او کاملا از سوی پلیس مخفی مراقبت می شد اثری از عامل ترور پیدا نشد همین موضوع احتمال دست داشتن اف بی آی در این ترور را جدی ساخت.

در سال ۱۹۸۶ مقرر شد برای بزرگداشت یاد وی در ایالات متحده آمریکا سومین دوشنبهٔ ماه ژانویه تعطیل رسمی اعلام شود.

رویایی دارم

رویایی دارم (به انگلیسی: I Have a Dream)‏ نام یک سخنرانی ۱۷ دقیقه‌ای از مارتین لوتر کینگ است که در ۲۸ اوت ۱۹۶۳ در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاه‌پوستان و سفیدپوستان در برابر بنای یادبود لینکلن در واشنگتن دی سی ایراد شد. رویایی دارم از مهم‌ترین و مشهورترین سخنرانی‌ها در تاریخ آمریکا به‌شمار می‌آید.[نیازمند منبع]

مارتین لوتر کینگ در این سخنرانی که در آن عبارت «رویایی دارم» تکرار می‌شد، درباره آرزوی خود سخن گفت و ابراز امیدواری کرد که زمانی در آمریکا طبق مرام و آرمان خویش زندگی کند و تحقق مساوات و برابری ذاتی انسان‌ها را به چشم ببیند.

وی ۵ سال پس از این سخنرانی در ۴ آوریل ۱۹۶۸ در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. با اینکه نتایج عملی جنبش ضدنژادپرستی را به چشم خود ندید، اما تاثیر عمیقی در تغییر قوانین تبعیض‌آمیز نژادی برجای گذاشت.

این سخنرانی در سال ۲۰۰۴ توسط کتاب‌خانهٔ کنگرهٔ آمریکا تحت عنوان «اثر برجستهٔ فرهنگی و تاریخی ماندگار» به فهرست گنجینه ملی ضبط آمریکا اضافه شد.[۱]
متن سخنرانی انجام شده در پارک ملی واشنگتن دی سی در ۲۸ اوت ۱۹۶۳

از این‌که امروز در تظاهراتی کنار شما هستم که روزی در تاریخ ملت ما به عنوان بزرگ‌ترین رخداد در راستای آزادی به ثبت خواهد رسید، خوشحالم.

یکصد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که ما امروز زیر سایه‌ی نمادین او ایستاده‌ایم، اعلامیه‌ی آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمان پربار، همچون فانوس دریایی، امیدی در دل میلیون‌ها برده‌ی سیاهپوست افکند که در آتش بی‌امان بیداد می‌سوختند. سپیده‌ی مسرت‌بخشی بود که پایان شب بلند بردگی‌شان را نوید می‌داد.

امروز، یکصد سال از آن روز می‌گذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنه‌ی بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیره‌ی دورافتاده‌ی فقر به سر می‌برند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعه‌ی آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان می‌یابند.

ما امروز در اینجا گرد آمده‌ایم تا این اوضاع شرم‌آور را برملا کنیم. به یک معنا، ما در پایتخت کشور گرد آمده‌ایم تا «چک» مواعید خود را وصول کنیم (۱). با نگارش متن مهم قانون اساسی و اعلامیه‌ی استقلال، سازندگان جمهوری ما تعهدنامه‌ای را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این سند تعهد کرده است که حق جدایی‌ناپذیر همه‌ی انسان‌ها- آری، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو- برای زندگی، آزادی و شادمانی تضمین شود.

امروز این دیگر عیان است که آمریکا در پیوند با شهروندان رنگین پوستش در انجام این تعهدنامه کوتاهی کرده است و به جای احترام به این پیمان مقدس، به سیاهپوستان «چک» بی‌پشتوانه‌ای داده؛ چکی که با عبارت «موجودی کافی نیست» برگشت خورده است.

ما نمی‌توانیم بپذیریم که «بانک عدالت» ورشکسته شده باشد. ما نمی‌توانیم بپذیریم که موجودی خزاین بزرگ «فرصت» در این کشور ناکافی باشد. از این‌رو ما آمده‌ایم تا این چک را نقد کنیم، چکی که با ارایه‌ی آن می‌توانیم صاحب آزادی و امنیت عدالت شویم. ما همچنین به این مکان تقدیس شده آمده‌ایم تا شدت اضطرار موقعیت کنونی را به آمریکا خاطرنشان سازیم. امروز زمان آن نیست که وقت خود را صرف اقدامات تجملی مانند خونسردی یا تزریق داروی مسکن پیشرفت تدریجی کنیم. وقت آن رسیده است که وعده‌های واقعی دموکراسی بدهیم. وقت برخاستن از تاریکی و گودال مهلک جدایی نژادی و گذار به جاده‌ی روشن عدالت نژادی فرا رسیده است. امروز روز رهایی کشور از ریگ‌های روان بی‌عدالتی نژادی و کشاندن آن به زمین استوار برادری است. امروز وقت تحقق بخشیدن به عدالت برای همه‌ی فرزندان خداست.

بی‌اعتنایی به موقعیت مضطر کنونی برای کشور مصیبت به همراه خواهد آورد. تابستان سوزان ناخشنودی مشروع سیاهپوستان به پایان نخواهد آمد، مگر اینکه پاییز روحبخش آزادی و برابری جای آن را بگیرد. هزار و نهصد وشصت و سه، پایان نه، بل آغازی است. اگر کشور به روال معمول خود بازگردد، آنهایی که می‌پنداشتند «سیاهپوستان لازم بود عقده‌های خود را خالی کنند و حالا دیگر خرسند شده‌اند»، با ضربت خشنی بیدار خواهند شد. مادامی که حقوق شهروندی سیاهپوستان به آنها داده نشود، آمریکا به آسایش و آرامش دست نخواهد یافت. تا زمانی که آفتاب عدالت برندمد، گردبادهای خیزش همچنان پایه‌های کشورمان را خواهند لرزاند. اما سخنی هست که باید به مردم خودم که در آستانه‌ی گرم ورود به کاخ عدالت ایستاده‌اند، بگویم. در روند به‌دست آوردن جایگاه مشروع خود نباید مرتکب کارهای نادرست شویم. بیایید تشنگیمان را برای آزادی، با نوشیدن جام تلخی و دشمنی رفع نکنیم. ما باید همواره مبارزات خود را در کمال عزت و انضباط به پیش بریم.

نگذاریم اعتراض خلاق ما به مرتبه‌ی نازل خشونت‌های جسمانی سقوط کند. همواره تلاش کنیم در بلندی‌های باشکوه، زور بدنی را با توان روحانی پاسخ گوییم. منازعه جویی شگفت انگیز تازه‌ای که جوامع سیاهپوست را فرا گرفته نباید ما را به بی اعتمادی نسبت به تمام مردم سفیدپوست رهنمون شود، زیرا بسیاری از برادران سفیدپوست ما، همانگونه که حضورشان امروز در اینجا شاهد این مدعاست، دریافته‌اند که سرنوشتشان با سرنوشت ما گره خورده است. آنها دریافته‌اند که آزادیشان به گونه پیچیده‌ای با آزادی ما بستگی دارد. ما نمی‌توانیم این راه را به‌تنهایی بپیماییم.

و همچنان‌که در این راه گام برمی‌داریم، باید عهد کنیم که همواره پیش خواهیم رفت. ما نمی‌توانیم به عقب بازگردیم. برخی‌ها، از هواخواهان حقوق مدنی می‌پرسند، «کی راضی خواهید شد؟» ما تا روزی که سیاهپوستان قربانی وحشت غیرقابل بیان بی‌رحمی پلیس‌اند نمی‌توانیم راضی شویم. تا روزی که تن‌های خسته از سفر ما نتوانند بستری در مسافرخانه‌های شاهراه‌ها و هتل‌های شهرها پیدا کنند، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که تحرک اصلی ما فقط از محله‌های اقلیت‌نشین کوچکتر به محله‌های اقلیت‌نشین بزرگتر است نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که شخصیت و احترام فرزندان ما بسادگی با تابلوهای «ویژه‌ی سفیدپوستان» زایل می‌شود، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که سیاهپوستان می‌سی سی پی حق رای ندارند و سیاهپوستان نیویورک برآنند که چیزی ندارند که به آن رای دهند، نمی‌توانیم راضی باشیم. نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آن‌که عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند. می دانم که برخی از شما به دلیل مصیبت‌ها و رنج‌های سختی که تحمل کرده‌اید به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از سلول‌های تنگ زندان به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از جاهایی آمده‌اید که در راه آزادی‌طلبی خود، ناگزیر با توفان‌های آزار و خشونت پلیس روبرو شده‌اید. شما کهنه سربازان رنج‌ها و محنت‌های خلاقانه هستید.

با ایمان به کار خود ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است.

به می‌سی سی پی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محله‌های خود در شهرهای شمالی کشور برگردید و مطمئن باشید که این وضعیت می‌تواند دگرگون شود و دگرگون هم خواهد شد.

نگذاریم در دره‌ی ناامیدی غوطه‌ور شویم. خطاب من امروز با شماست، دوستان من، اگرچه با دشواری‌های امروز و فردا رودررو هستیم، اما من هنوز هم رویایی دارم. این رویا، رویایی است که ریشه‌های ژرفی در «رویای آمریکا» دارد.

رویای من اینست که روزی این کشور به‌پا می‌خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می‌بخشد: «ما این حقیقت را که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند آشکار و بدیهی می‌دانیم.»

رویای من اینست که روزی فرزندان برده‌های پیشین و فرزندان برده‌داران پیشین بر فراز تپه‌های سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.

رویای من اینست که سرانجام روزی ایالتی مانند می‌سی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری می‌سوزد، در آتش تعدی می‌سوزد، به واحه‌ی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.

رویای من اینست که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایه‌ی شخصیتشان داوری خواهند کرد.

من امروز رویایی دارم!

رویای من اینست که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشی‌اش، با فرماندارش که از گاله‌ی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومی‌چکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.

من امروز رویایی دارم!

رویای من اینست که سرانجام روزی دره‌ها بالا خواهند آمد و تپه‌ها و کوه‌ها پایین خواهند رفت، ناهمواری‌ها هموار خواهند شد و ناراستی‌ها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.

این امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب می‌برم. با این باور ما خواهیم توانست از کوه‌های ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.

روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که می‌خوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشه‌ی کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»

اما اگر قرار است آمریکا به کشوری بزرگ تبدیل شود، این باید به حقیقت بپیوندد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپه‌های شگرف نیوهمشایر به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از کوه‌های بلند نیویورک به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های الگینی پنسیلوانیا به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از فراز قله‌های پر برف کوه‌های راکی کلرادو به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از شیب‌های پرکرشمه کالیفرنیا به صدا درآید.

نه تنها اینها؛ بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های «استون جرجیا» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی از کوه «لوکاوت تنسی» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی از هر تپه و خاکریز- از هر کوهسار «می‌سی سی پی» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی به صدا درآید. و زمانی که چنین شد، زمانی که گذاشتیم زنگ آزادی به صدا درآید- آنگاه که گذاشتیم زنگ آزادی از هر روستا و هر دهکده، از هر ایالت و هر شهر به صدا درآید، خواهیم توانست رسیدن آن روزی را جلو بیاندازیم که در آن روز همه فرزندان خدا- سیاه و سفید، یهودی و غیریهودی، پروتستان و کاتولیک- خواهند توانست دست در دست هم بگذارند و آن سرود قدسی قدیمی سیاهان را سردهند:

«سرانجام ما آزادیم! سرانجام آزادیم! سپاس خداوند متعال را، سرانجام آزادیم!»



Collected from Wiki

www.afghanistan.shafaqna.com

متن آهنگ دلم گرفت از حامد حامی

دلم گرفت ، ای همنفس
پرم شکست
تو این قفس
تو این غبار ، تو این سکوت
چه بی صدا
نفس ، نفس

از این نامهربونی ها
دارم از غصه میمیرم
رفیق روز تنهایی
یه روز دستاتو میگیرم
تو این شب گریه میتونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی

دوباره من
دوباره تو
دوباره عشق
دوباره ما
دو همنفس
دو همزبون
دو همسفر
دو همصدا
توای پایان تنهایی پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش
بذار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه
مخوام آیینه ی خونه با چشمات همنشین باشه

دلم گرفت ، ای همنفس
پرم شکست
تو این قفس
تو این غبار ، تو این سکوت
چه بی صدا
نفس ، نفس

قسمت هایی از داستان من فصل شانزدهم از کتاب شفای زندگی ُنوشته لوییز هی .

...

اگر تن به چاقوی جراح می سپردم و در عین حال الگو ی ذهنی مسبب سرطان را پاک

نمی کردم این مرض دیگر باز نمیگشت .اگر سرطان یا هر بیماری دیگری باز گردد به

اعتقاد من به این معنا نیست که انها کاملا کلکش را نکنده اندبلکه به این معناست که

بیمار به هیچ گونه دگرگونی ذهنی نپرداخته است و خود بیماردیگر بار احتمالا همان

مرض را در ناحیه ی دیگری از تن خود می افریند .

همچنین معتقدر بودم اگر می توانستم ان الگوی ذهنی را که این سرطان را افریده پاک

کنم حتی نیاز به جراحی نداشتم .پس زمان خواستم .

وقتی به پزشکان گفتم که پول جراحی را ندارم انها با اکراه به من سه ماه فرصت دادند.

بی درنگ مسئولیت شفای خود را به عهده گرفتم . هرچه برای کمک به فرایند شفای

خودم می توانستم بیابم خواندم.

به چند مغازه ی مخصوص خوراک های طبیعی ویژه ی تندرستی رفتم و هر کتابی که

درباره ی سرطان داشتند خریدم . به کتابخانه رفتم و بیشتر بررسی کردم .پس از

مطالعه درباره ی بازتاب شناسی کف پا جویای یافتن درمانگر متخصص آن شدم . به

هنگام شرکت در یک سخنرانی با وجود اینکه معمولا در ردیف جلو می نشینم این بار

مجبور شدم ردیف اخر بنشینم . دقیقه ای نگذشت که آقایی امد کنارم نشست .


حدس بزنید او کی بود ؟ درمانگر متخصص بازتاب شناسی کف پا که برای دیداری از

دیارش به این شهر امده بود . به مدت دو ماه هفته ای سه روز نزد من امد و کمکی بزرگ بود .

همچنین می دانستم که باید خود را بیشتر از گذشته دوست بدارم.

در کودکی محبت چندانی نگرفته بودم و هیچکس کاری نکرده بود تا بتوانم درباره ی خود

احساسی نیکو داشته باشم . من نیز گرایش های انها را پذیرفته بودم و مداوم درصدد

سرزنش و انتقاد از خود بودم . در واقع طبیعت ثانویم شده بود .

کارم در کلیسا به من فهمانده بود که دوست داشتن و تایید خود نه تنها اشکالی ندارد

حتی لازم و اساسی است با این حال انرا به تعویق می انداختم .

مانند رژِیمی که قرار است همیشه از فردا شروع شود .اما دیگر نمی توانستم انرا به

تعویق بیاندازم .نخست برایم دشوار بود که جلوی اینه بایستم و بگو یم : " لوئیز دوستت

دارم . واقعا دوستت دارم " هرچند بر اثر پافشاری و پشتکار در چند رویداد زندگی دریافتم

که به یمن کار با اینه وسایر تمرین ها اکنون دیگر مانند گذشته خود را سرزنش نمی

کنم . این نشانه ی پیشرفت بود .

می دانستم باید الگو های نفرت و انزجاری را که از کودکی همراه خود داشته بودم را پاک

کنم . رها کردن سرزنش برایم جنبه ای حیاتی داشت .

اری !کودکی دشوار اکنده از سو استفاده های جسمی و جنسی و ذهنی داشتم اما این

به سالیان پیش مربوط بود و نمی توانست بهانه ای باشد برای رفتاری که اکنون با خودم

دارم . من به علت عدم عفو و بخشایش داشتم تنم را با رشد و پیشرفت سرطان می

خوردم .

زمانی رسیده بود که از روی داد ها فرا می رفتم و اغاز به فهم این نکته می کردم که

تجربه ها چگونه می توانست مردمانی بیافریند

که با یک کودک چنان رفتار می کردند .

به یاری یک درمانگر خوب همه ی گذشته ها را باز گو کردم .خشم فرو خفته را با کوبیدن

بالش ها و فریاد های از ته دل رها کردم .این کار سبب شد احساس کنم پاک تر شده ام .

انگاه شروع کردم به گرد اوری تکه هایی از داستان هایی که پدر و مادرم درباره ی کودکی

خود به من گفته بودند . توانستم دور نمای بزرگتری از زندگیشان را ببینم . چون فهم من

افزایش یافت از دیدگاه انسانی بالغ نسبت به درد انها احساس شفقت و دلسوزی کردم

و سرزنشم اندک اندک از بین رفت .

وانگهی دست یاری به سوی یک متخصص تغذیه دراز کردم تا تنم را از سموم غذا های

اشغالی که در طول سال ها خورده بودم پاک کند. اموختم که خوراک نادرست و بی

فایده مسموم کننده است و بدنی مسموم می افریند . اندیشهی فاسد نیز ذهن را

مسموم می کنند . رژیم غذایی بسیار سختی به من دادند که درواقع جز سبزیجات تازه

چیزدیگری نبود . جتی ماه نخست هفته ای سه بار تنقیه با اب روده ی بزرگم را شستشو می دادند .

به هر حال جراحی نکردم و با پالایش کامل ذهنی و جسمی شش ماه پس از تشخیص

سرطان توانستم رای پزشکی را که خودم پیشاپیش از ان مطلع بودم در این باره بدست

اورم که دیگر کوچکترین ذره ای از سرطان دربدنم نیست !...

ناگفته اثر حافظ ناظری

با همراهی شهرام ناظری

نخستین اثر از پروژه “سمفونی رومی

اثری جهانی در سبک کلاسیکال و برنده جوایز متعدد بین المللی

nagofte-hafez-nazeri

اولین بار است که اثری از خاورمیانه به صدر فروش آثار کلاسیک جهان راه پیدا می کند، اولین بار است که کمپانی سونی اثر هنرمندی از خاورمیانه را منتشر می کند، اولین بار است که ۴۲ برنده جایزه گِرَمی در آلبوم یک ایرانی گردهم می آیند، اولین بار است که رسانه هایی چون سی ان ان، بی بی سی، واشینگتن پست، نشنال جیاگرافیک، وال استریت ژورنال، آسوشیتد پرس، نیویورک تایمز و … اثر یک ایرانی را چنین ستایش می کنند، و خیلی از رکوردهای دیگر که حافظ ناظری با آلبوم «ناگفته» شکسته است. (به نقل از سایت بییپ تونز)

توضیحاتی در باره اهداف و فلسفه پروژه سمفونی رومی

ناگفته عنوان نخستین اثر از پروژه “سمفونی رومی” است؛ پروژه ای مستمر و ادامه دار در طول زمان که در ادوار مختلف در جستجوی افق های مشترک فرهنگ های مختلف شنیداری جهان است. این پروژه تلاش دارد در مسیر و رویکردی بدیع و نگرشی متفاوت، موسیقی کلاسیک شرق و غرب را با یکدیگر بیامیزد، بطوریکه از حاصل این برخورد و تعامل، موسیقی ای جهانی و با به تعبیری اثری کازموپولیتن (Cosmopolitan) را با قابلیت عبور از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی بوجود آورد.
نوعی موسیقی که در عین پایبندی به اصول و حفظ گوهر سرچشمه شرقی اش، با هارمونی و ارکستراسیون مدرن موسیقی غربی آمیخته شده و از حاصل این پیوند موسیقی جدیدی را بوجود آورده که در آینده می بایست نامی برای ژانر تعریف ناشده آن برگزید.
موسیقی معرفی شده در سمفونی رومی همانند فرزندی است که از پدری شرقی و مادری غربی می آید، فرایندی که در عین حال ماهیتی کاملا مستقل داشته و از هر دو فرهنگ، جوهری تفکیک ناپذیر پذیرفته است. پدیده ای که دیگر نه متعلق به شرق و نه به غرب است و در واقع آمیزه ای به تعادل رسیده از مجموع این فرهنگ هاست؛ محصول و موضوعی که دستیابی به آن یکی از چالش های اصلی پروژه های فرا فرهنگی از قرن گذشته تاکنون بوده است؛ چرا که بطور معمول در این گونه پروژه ها یک فرهنگ بر فرهنگ دیگری غالب شده و حاصل، موسیقی ای فاقد توازن و تعادل بین دو فرهنگ بوده است.
نام این پروژه (سمفونی رومی) سمبلی است از پیوند فرهنگی بین شرق و غرب است. “سمفونی” که از واژه “سیمفونیا” به معنی “هم آهنگی موسیقیایی” می آید از فرهنگ غرب و “رومی” (مولانا جلال الدین بلخی) که فیلسوف و شاعر عرفانی نمادین ماست، فرهنگ شرق را نمایندگی می کند.

 

منبع:تاب موزیک

تعصب از نگاه چارلی ﭼﺎﭘﻠﯿﻦ

ﭼﺎﺭﻟﯽ ﭼﺎﭘﻠﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﻪ؟
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﺳﺮﺍﺋﯿﻞ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺍﻣﺪﯾﺪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ
ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﺪ
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺍﻣﺪﯾﺪ ﻗﻄﻌﺎ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﺪ
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺍﻣﺪﯾﺪ ﻣﺴﯿﺤﯽ
ﻣﯽﺷﺪﯾﺪ
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺗﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺍﻣﺪﯾﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﻮﺩﺍﯼ
ﻣﺸﺪﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺩﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﺪ؟
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺼﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﯾﺎ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ
ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﺪﺍﻧﯽ؟
ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺴﺎﺣﺖ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ
ﮐﻪ
ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺍﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻭ
ﻋﻼﻗﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻥ ﻣﺴﺎﺣﺖ
ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ
ﻭ ﻣﺤﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺎﺧﻮﺩﺍﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻭ
ﺗﻌﺼﺐ ﺑﻪ ﺍﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﺍﯾﺠﺎﺩ
ﻣﯽ
ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﻫﺎﯼ ﺍﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﺭﺍ
ﺑﻪ
ﺩﻟﯿﻞ ﺗﻌﺼﺐ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ
ﻫﯿﭻ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﻫﯿﭻ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻫﯿﭻ ﺑﻮﺩﺍﯼ ﻭ
ﻫﯿﭻ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ؟
ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻞ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﻫﺮ ﺩﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﺷﮑﻞ ﻣﯽ
ﮔﯿﺮﯾﺪ ﻗﻄﻌﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺳﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ
ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻓﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺍﯾﻦ
ﺳﻮﺩ
ﻭ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻗﻄﻌﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻥ ﺗﻌﺼﺐ ﻧﺸﺎﻥ
ﻣﯽ
ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻃﯽ ﮔﺬﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﺗﺒﺪﯾﻞ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺑﺎ ﺗﻌﺼﺐ ﻫﻤﺮﺍﻩ
ﺍﺳﺖ
اگر به تاریخ نگاه کنید در ظاهر ریشه و بهانه ای اغاز تمام جنگها به خاطر تعصب داشتن دینی و نژادی است ولی در باطن به خاطر مادیات و غارت اموال یک سرزمین است.
این تعصب جز نفع برای عده ای خواص و
ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ